روزی سوار بر آرزوهای بربادرفته ، پیاده در خیابانهای خیال در راهی می رفتم .
آقازاده ای رانت خوار بر دنای ملت سوار پیش پایم ایستاد که :
ای نادر در راه مانده، ای همان که روز و شب کتاب خوانده ، تا کنون با قلم غلمبه ات به کدام قله رسیده ای
و مزه ی کدام خوشی را چشیده ای ؟
بیا ای نادر پیر، ای درس خوانده ی بی تدبیر چون ما ره دروغ و اختلاس گیر
که سعدی فرموده :
ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روز دریابی
گفتم :
هر چند راحت به راهت نازی سدها رذالت نهان در آن است
گرچه به فکرت زرنگی خوب است پایان پوچت به قبرستان است
دکتر نادر نوری بهمن 99